سلام بچه ها. این پست حاوی دو تا از شعر های منه . من در گذشته خیلی به شعر علاقه داشتم و به بسیاری از قالبهای شعری ابیاتی رو گفتم. این دوتا شعر کاملا متفاوت اند. هم از لحاظ قالب هم محتوا و هم نوع زبان.
شعر اول : بیشتر به دوبیتی می خوره ، نظر شما چیه؟
بدر این پیرهنت ، ساغر و می نوش و برو
پی عیشت سحر و شام بسی کوش و برو
کیف ایام مِیَت ، سینه پر از جام بریز
سحر این جام بکش ، شب کفنی پوش و برو
شعر دوم : یه مثنوی به زبان عامیانه و ساده.
داشتم یواش می رفتم ، سر مزار امین
یهو یه خاری نشست ، توی کف پام، ببین
برگشتم و نشستم ، روی زمین رو گشتم
یه خار دیگه دیدم ، سریع اونو برداشتم
چیکار کنم که اون خار ، تو پای من می میره
طفلی چه خار خوبی ، ساکت وسر بزیره
خار دیگه تو دستم ، اسیره و می ناله
راه فرار نداره ، در رفتنش محاله
یهو شدش فراموش ، درد عجیب زخمم
دلم شدش پریشون ، که من چقد بی رحمم
خار و گذاشتم جیبم ، پا شدم و با اون پا
راه و تماشا کردم ، آهسته و بی صدا،
یه پا یه پایی رفتم ، تا به مزار رسیدم
نشستم و دوباره ، خار و توی پام دیدم
اون رو کشیدم بیرون ، آهی کشیدم از
جون
گذاشتمش رو مزار ، سرگشته و هراسون
خار توی جیبمو ، کنار اون گذاشتم
دست مزارمون رو ، بدستشون سپردم
تو گوش اون خاری که ، اسیر و بی صدا بود
چشش به رنگ دریا ، دلش پر از صفا بود
درد دلم رو گفتم ، وصیتم رو خوندم
قصه ی دلتنگیمو ، به گوش اون رسوندم
بهش گفتم تو خاری ، دل و زبون نداری
خونه ی تو مزاره ، اصلا تو جون نداری
جای تو این آدما ، تو قلب من میشینن
چاره ای هم ندارن ، آخه اونا همینن
چاره ی تو یا دست یا سوزن یا دوا
چاره ی این آدما ، نه بامنه ، با خدا
خدا وکیلی ای خار ، بیا بشو تو آدم
ببین هنوزم میخوای ، شفا بشی یا مرهم
درست اون وقت دیگه ، نه دردی نه دوایی
فقط سکوت و بغضی ، خنجر بی صدایی
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم تیر ۱۳۸۹ ساعت 12:44 توسط علي عزيزي
|