سلام کن بیا

سلام کن به من که آمده ام

سلام کن اگر چه پیر شده ای

بیا کنار من، که تحقیق کنیم

چگونه در تن هم اسیر شده ایم

***

من انتخاب شدم که بیقرار شوم

بیا و نگو که از من سیر شده ای

سلام کن بیا، که من غرق نشوم

در این فضایی که درگیر شده ایم

***

از این که برایت غبار شده ام

خبردار شدم که دلگیر شده ای

بیا و بگذر که چون باد سر رسد

هنوز به خود نیامده زیر شده ایم

بازنده ی پیروز

به حدی افتاده ام که بفهمم زمین برای شکستنم کافی نیست.


روشنایی

کاش پشت این خیال مبهم من نیز روشنایی برای بقا می جنگید

اینجا تاریکی می تازد

آخرین غروب خواب ماندم...

و در این تنهایی ٬ کسی به خورشید نگفت که باز آی...

چند وقت است که شب شده

یادم نمی آید آسمان چه رنگ بود ! جوی رهایی به کدام سو بود ؟

هر لحظه خاموش تر ....         هر شب سرد تر .......

کبریت هایم کو ...؟

آهاااااااااااای ....... دخترک کبریت فروش ........

تو نیز در خیال من مرده ای؟؟؟؟؟

چقدر سردمه .........

کجایی خورشید خیالم ... ؟

آخر نمی دانم به کدامین کوه بنگرم ....  پشت کدامین سوال را به زمین بزنم .... تا کدامین مبهم بالا بیایم ..؟؟؟

به این ستاره های کم نور اعتمادی نیست ...

چقدر سردمه....

چه صدایی بود......صدای تشعشع نور در شبنم برگ نو....

و چه محیطی بود ....ضرب شعاع نور در دو قطره رادیان....

چقدر دلم تنگ شده   .     .       .      .       .       .

بازم یه شعر دیگه

 این شعر رو برای همه نوشتم. فکر کردم شاید هر کی یه جور ازش برداشت کنه . برام جالبه بدونم برداشتتون ازش چیه .

در ضمن علیرضا تو که همیشه نظرات سازنده ی خوبی داری ممکنه نظرت رو در مورد این شعر هم  بگی؟ به قول بچه ها کلا چه طور بود (با علامت دست

اسم این شعر اینه:

هست انسان روزگاری چند

یه جورایی میشه اسمش رو گذاشت "شعر نو". متن شعر رو تو ادامه مطلب واستون گذاشتم.

حتما بخونید.

ادامه نوشته

شعر یعنی زندگی

به نظر من در جریان زندگی نظمی خاص به همه چیز حاکم است. مثل یک شعر که قافیه و ردیفش را شاعر می سازد این ما هستیم که با کارهایی که میکنیم هر روز و یا شاید هر لحظه یک بیت از این مثنوی طولانی را خوب یا بد بر صفحه ی روزگار می نویسیم.

اما من بیشتر دوست دارم حس لحظاتم رو همون موقع که دارن تو ذهنم منظم می شن مثل یک شعر در بیارم . شاید تو این شعر یه چیزی باشه که علاوه بر خودم کس (یا کسان) دیگری با خوندن اون راه تازه ای توی مسیر فکر کردنشون پیدا بشه.

البته این شعری که تو این پست گذاشتم قالب همیشگی شعرهایی که می نوشتم و می نویسم نیست. و صرفا یه پدیده است که تازه تو شعرای من وارد شده . و شاید زیاد تو قالب شعرای من دووم نیاره. چون این عادت منه که هر جایی احساس کردم استعداد بیشتری دارم تو اون قسمت بیشتر وقت بذارم.

بیشتر از هر چیز دوست دارم بگید شعرم رو دوست داشتید یا نه؟ خیلی مهمه . پس هر کی شعر رو خوند لطفا نظرش رو هم بگه.

متن شعر رو تو ادامه مطلب بخونید


ادامه نوشته

قاصدک

قاصدک همیشه برای من یه قاصد خوش خبر و معتبره. کوچیکتر که بودم یادمه هر وقت چند تا قاصدک خوشکل توی حیاط خونمون سر و کلشون پیدا میشد یه مژده ی قشنگ با خودشون برامون میاوردن و اون این بود که ابرا دارن سر میرسن و کم کم باید خودمونو برای شنیدن ترانه ی  بارون آماده کنیم. من قاصدکا رو واسه ی راستگویی و سبک بالی و بازیگوشیشون ، خیلی دوست داشتم. اما یه مدت بود قاصدکا با خونه ی ما قهر بودن و خبری از این وروجکای خوشکل تو گوشه و کنار حیاط خلوت خونمون نبود. منم دلم هر روز تنگ و تنگتر میشد. تا اینکه امروز وقتی داشتم یه آهنگ قدیمی رو گوش میدادم که بعد از هفت هشت سال اتفاقی به دستم رسیده بود ، یه قاصدک خوشکل رو دیدم که در حالی که داشت تو آسمون شاد و سرمست از تو حیاط خونمون رد میشد هی به من نگاه میکرد و میخندید. بعدشم آسمون چند قطره اشکش رو چکوند رو دستام. خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم ترانه ی این آهنگ رو براتون بنویسم. از طرفی پیش خودم گفتم شاید محتوای این شعر با موضوع مهم این روزا که همون فلسطینه زیاد بی ربط هم نباشه. شاید خطاب شاعر به یه دختر بچه ی ناز و کوچولوی فلسطینی باشه که یه گوشه ای تنها و بی کس داره اشکای زلالش رو تو  دستای پنبه ایش قایم میکنه.

قفس

شب و نگاه خیس و تردید پشت حصار لحظه هاست

بال و پرت اگر که بسته است شوق پریدنت کجاست

نزار که شعله ی نگات خونه رو آتیش بزنه

عروسک کوچیک تو ، تو قاب آینه بشکنه

غرور آسمونو بشکن ، قفس برای تو کمه

رو زخم کهنه ی دل تو ، فقط رهایی مرهمه

دو تا شعر از خودم

سلام بچه ها. این پست حاوی دو تا از شعر های منه . من در گذشته خیلی به شعر علاقه داشتم و به بسیاری از قالبهای شعری ابیاتی رو گفتم. این دوتا شعر کاملا متفاوت اند. هم از لحاظ قالب هم محتوا و هم نوع زبان.

شعر اول : بیشتر به دوبیتی می خوره ، نظر شما چیه؟

بدر این پیرهنت ، ساغر و می نوش و برو

پی عیشت سحر و شام بسی کوش و برو

کیف ایام مِیَت ، سینه پر از جام بریز

سحر این جام بکش ، شب کفنی پوش و برو

شعر دوم : یه مثنوی به زبان عامیانه و ساده.

داشتم یواش می رفتم ، سر مزار امین

یهو یه خاری نشست ، توی کف پام، ببین

برگشتم و نشستم ، روی زمین رو گشتم

یه خار دیگه دیدم ، سریع اونو برداشتم

چیکار کنم که اون خار ، تو پای من می میره

طفلی چه خار خوبی ، ساکت وسر بزیره

خار دیگه تو دستم ، اسیره و می ناله

راه فرار نداره ، در رفتنش محاله

یهو شدش فراموش ، درد عجیب زخمم

دلم شدش پریشون ، که من چقد بی رحمم

خار و گذاشتم جیبم ، پا شدم و با اون پا

راه و تماشا کردم ، آهسته و بی صدا،

یه پا یه پایی رفتم ، تا به مزار رسیدم

نشستم و دوباره ، خار و توی پام دیدم

اون رو کشیدم بیرون ،  آهی کشیدم از جون

گذاشتمش رو مزار ، سرگشته و هراسون

خار توی جیبمو ، کنار اون گذاشتم

دست مزارمون رو ، بدستشون سپردم

تو گوش اون خاری که ، اسیر و بی صدا بود

چشش به رنگ دریا ، دلش پر از صفا بود

درد دلم رو گفتم ، وصیتم رو خوندم

قصه ی دلتنگیمو ، به گوش اون رسوندم

بهش گفتم تو خاری ، دل و زبون نداری

خونه ی تو مزاره ، اصلا تو جون نداری

جای تو این آدما ، تو قلب من میشینن

چاره ای هم ندارن ، آخه اونا همینن

چاره ی تو یا دست یا سوزن یا دوا

چاره ی این آدما ، نه بامنه ، با خدا

خدا وکیلی ای خار ، بیا بشو تو آدم

ببین هنوزم میخوای ، شفا بشی یا مرهم

درست اون وقت دیگه ، نه دردی نه دوایی

فقط سکوت و بغضی ، خنجر بی صدایی


نجوا

نجوا
رستني ها كم نيست
من و تو كم بوديم
خشك و پژمرده و تا روي زمين خم بوديم
گفتني ها كم نيست
من و تو كم گفتيم

ادامه نوشته

بدون شرح


اعتراف می کنم
به بدوی بودن خود و همنسلانمان
- اما اینترنت را چه دیده ای؟ـ
شاید اگر جعبه رنگ وینزوری
به دست آن انسان عصرسنگ
که گاوی را بر دیواره ی غارش کشید می دادند
چیزی می کشید
که سالوادوردالی را وادار می کرد
از عجز
گلوله ای در شقیقه ی خود بنشاند...

شاید ما هم حماسه ای تازه آفریدیم
و کاری کردیم جهان،
به جهان مجازی ما ایمان آورد!
اینترنت را
چه دیده ای؟

"یغما گلرویی"

امید

در این هزارتوی زندگی

همیشه چند گام

جلوتر از منی

 هزار راه نرفته را

خیانت است

اگر

نداشته باشمت

ببخش

بیا

بمان

که با تو در غروب پیر لحظه ها

طلوع میکنم

بیا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این شعر مال یکی از رفیق های همشهریمه که برق بوعلی میخونه ! توی وبلاگ شخصیش نوشته بود چون خیلی خوشم اومد خواستم بنویسم!

Life is Distances


همیشه فاصله ای هست

مرموز،

میان رسیدن موج تا ساحل

ادامه نوشته

عاشقانه !

ای خدا Hard دلم formatمکن                                                                                

Field من را خالی برکت مکن

option غم را خدایا on مکن          

file اشکم را خدایا  Runمکن

DELTREE کن شاخه های غصه را      

 سردی و افسردگی را هر سه را

JUMPER شادی بیار تا SET کنیم   

سیستم اندوه را RESET کنیم

نام تو PASSWORDدرهای بهشت     

آدرس GMAILسایت سرنوشت

ای خدا روز اول CADداشتی              

MOUSE بود اما مگرPAD داشتی

گر چنین طرح 3D می زدی

 می زدیCD طرح خود بر روی

تا نیفتد BUG در اندیشه مان            

تا که ویروسی نگردد ریشه مان

ای خدا از بهر ما ایمن فرست     

فرست FANبهر دل های پر آتش 

ای خدا حرف دلم با کی زنم              

HELP می خواهم که F1 می زنم

تنهایی

وقتي تنهاييم، دنبال دوست ميگرديم،

وقتي پيداش كرديم، دنبال عيب هاش ،

وقتي از دستش داديم ، دنبال خاطراتش

وباز تنهاييم...

تنها ، اندازه كوير

تنها ، اندازه بودن

(امیدوارم قدر همدیگه رو بدونیم)

دكتر علي شريعتي

« گفته های نغز »

زندگی بستری است زاییده ی خیالات ما. چه بخواهیم چه نخواهیم زندگی جاری است و می گذرد. چه خوب است خیال نکنیم هرچه که می بنیم و هرچه که خواهیم دید حبابی تو خالی نبوده و در نبودنن ما نمی ترکد. مثل آب روان باشیم تا نه گذر زمان ما را بشوید و نه تحمل کژی های روزگار امید را از انگار ما محو کند. بزرگانی بوده اند که در تکاپوی بودن یا نبودن ماندن و تاب آوردن را برگزیده اند . و همچون درختی بارور سالها ثمرات زندگی پربارشان را بدون هیچ مضاعقه ای در اختیار عموم بشر نهاده اند. عده ای توفیق الهی یافته و برگزیده شدند. و عده ای دیگر در سایه ی لطف او بارور شده اند و ناخواسته بار هدایت را بر دوش کشیدند. چرا که لطف ایزد نه آنیست که ما می بینیم یا می شنویم بلکه آنیست که برآورده می شود به اذن او و به مشیت او. گاهی لازم است به پیش از خود بنگریم و تجربیات گاه لگد خورده ی این مشاهیر را از نظر بگذرانیم . شاید متذکر شویم. چند نمونه از سخنان دل نشین این نوابغ را نوشته ام. اگر خواستید می توانید به وبلاگ خصوصی من به آدرس  http://www.sahertanha.blogfa.com/ مراجعه کنید.